🍃(The life] (P18]
^ ی خانمی رو میشناختم ک تازه از حبس ازاد شده بود و سر ی قضیه ای بهم بدهکار بود. رفتم پیشش و قضیه رو بهش توضیح دادم بعدم قول ی شمش طلا بهش دادم، اونم از خدا خواسته قبول کرد. اما... راستش فقط قرار بود ی سرقت ساده باشه
هایجین رو ب ی بهونه ای فرستادم خونه ی دوستش، بعدم قرار گذاشتیم ک باهم بیاریمش اینجا و اون ی خورده بترسونش ک جای گاوصندوقو بهمون بگه ولی... نمیدونم چیشد ی دفه چشم باز کردم و دیدم جسدش کف خونس، هردومون ترسیده بودیم بهم گفت ک نگران جسد نباشم و خودش ی طوری نیستش میکنه ازم خواست برم و سهم شمش طلاش رو بیارم اما.. من حتی جای گاوصندوقم نمیدونستم. با هزار بدبختی رفتم خونشون و همه جارو گشتم ولی خبری از گاوصندوق نبود، اون دختره عم دست از سرم بر نمیداشت، زده بود پدر زنم رو کشته بود پولم میخواست
راستش ازونجایی ک ادم خطرناکی بود ترسیدم و یکی دوروزی خودمو گم و گور کردم، بعدم ک خبر رسید دختره رو گرفتن برگشتم خونه با این امید ک کسی از من خبری نداره اما ب محض اینکه برگشتم خونه پلیسا ریختن سرم و بازداشتم کردن. چون همه ی مدارک علیه من نبود نتونستن اعدامم کنن ولی ب جاش همچیمو ازم گرفتن
دختری ک دوسش داشتم رو از دست دادم و ب ۱۰ سال حبس محکوم شدم... این بود کل قضیه؛
بعد از شنیدن داستان طولانی زندگی جون وو گیج شده بودم و پرسیدم...
+پس تو...
تو چرا الان اینجایی؟ مگه نباید تو زندان باشی؟؟
^ هوفف اخرالزمان شده هاااا
بیماری تو کل زندان شیوع پیدا کرده بود. متاسفانه منم انقدر ادم شریفی نیستم ک حتی بعد از شیوع بیماری بازم بمونم تو زندان، اونم چون ک ب ۱۰ سال زندان محکوم شدم و فقط ۲ سالش رو گذروندم.
بعدشم من قبلا هم گفتم... من تو این ۲ سال خیلی بیشتر از چیزیکه فکرشو کنی تقاص پس دادم و زجر کشیدم.
نمیدونستم باید چی بگم...
سوال های زیادی ذهنم رو درگیر کرده بود اما نه! الان وقتش نیست...
از جا بلند شدم و با دست زدم ب پشت جون وو ک از رو دسته ی مبل بلند شه.
+خیلی خب پاشو؛ این همه مدت این مبل تو این خونه بود و اخ نگفت. بعد تو توی همین نیم ساعتی ک اومدی اینجا دستشو خم کردی، نگا کن!! اخه مگه این وزن تورو تحمل میکنه؟؟
نگاه پوکری انداخت و از جا بلند شد.
زیر لب غر زدم...
+ خرس گنده!
^ اگه من خرس گندم توعم راسویی😐
میدونستی بوی گند میدی!؟ چن وقته نرفتی حموم؟
+ عااا جناب ببخشید، بدون هماهنگی اومدین وقت نشد خودم و کل خونه رو وایتکسی کنم براتون.
چشم غره ای رفتم و ادامه دادم...
+ مطمئن باش اگه اب برای حموم کردن داشتم الان تو اینجا نبودی!
^ خیلی خب بابا چرا بت بر میخوره؟ بعدشم، همین چن دیقه پیش معذرت خواهی کردیااا! یادت باشه ما برای بقا ب هم نیاز داریم؛
الانم یدونه ازون بطریارو بده من برم خودمو بشورم.
+ نه!
ب سمت کوله پشتی پا تند کردم و با هزار زحمت ب داخل اشپزخونه بردمش.
^ چته گشنه؟ میخوام سهم خودمو بردارم خو😐 (صدای بلند)
+ نخیرم، الان اب با ارزش تر از چیزیه ک بخوایم اینطوری هدرش بدیم.
^ واااا نمیخوام ک بریزمش تو جوب
بده من یدونشو.
ب سمت اشپز خونه قدم برداشت ک جلوش رو گرفتم.
+ گفتم نه دیگهه! برو بشین سر جات خبری از اب....
خواستم جملم رو کامل کنم ک....
۱۰ لایک حمایت؟🍃
چخبرر از مدرسه هااا؟👀😂
هایجین رو ب ی بهونه ای فرستادم خونه ی دوستش، بعدم قرار گذاشتیم ک باهم بیاریمش اینجا و اون ی خورده بترسونش ک جای گاوصندوقو بهمون بگه ولی... نمیدونم چیشد ی دفه چشم باز کردم و دیدم جسدش کف خونس، هردومون ترسیده بودیم بهم گفت ک نگران جسد نباشم و خودش ی طوری نیستش میکنه ازم خواست برم و سهم شمش طلاش رو بیارم اما.. من حتی جای گاوصندوقم نمیدونستم. با هزار بدبختی رفتم خونشون و همه جارو گشتم ولی خبری از گاوصندوق نبود، اون دختره عم دست از سرم بر نمیداشت، زده بود پدر زنم رو کشته بود پولم میخواست
راستش ازونجایی ک ادم خطرناکی بود ترسیدم و یکی دوروزی خودمو گم و گور کردم، بعدم ک خبر رسید دختره رو گرفتن برگشتم خونه با این امید ک کسی از من خبری نداره اما ب محض اینکه برگشتم خونه پلیسا ریختن سرم و بازداشتم کردن. چون همه ی مدارک علیه من نبود نتونستن اعدامم کنن ولی ب جاش همچیمو ازم گرفتن
دختری ک دوسش داشتم رو از دست دادم و ب ۱۰ سال حبس محکوم شدم... این بود کل قضیه؛
بعد از شنیدن داستان طولانی زندگی جون وو گیج شده بودم و پرسیدم...
+پس تو...
تو چرا الان اینجایی؟ مگه نباید تو زندان باشی؟؟
^ هوفف اخرالزمان شده هاااا
بیماری تو کل زندان شیوع پیدا کرده بود. متاسفانه منم انقدر ادم شریفی نیستم ک حتی بعد از شیوع بیماری بازم بمونم تو زندان، اونم چون ک ب ۱۰ سال زندان محکوم شدم و فقط ۲ سالش رو گذروندم.
بعدشم من قبلا هم گفتم... من تو این ۲ سال خیلی بیشتر از چیزیکه فکرشو کنی تقاص پس دادم و زجر کشیدم.
نمیدونستم باید چی بگم...
سوال های زیادی ذهنم رو درگیر کرده بود اما نه! الان وقتش نیست...
از جا بلند شدم و با دست زدم ب پشت جون وو ک از رو دسته ی مبل بلند شه.
+خیلی خب پاشو؛ این همه مدت این مبل تو این خونه بود و اخ نگفت. بعد تو توی همین نیم ساعتی ک اومدی اینجا دستشو خم کردی، نگا کن!! اخه مگه این وزن تورو تحمل میکنه؟؟
نگاه پوکری انداخت و از جا بلند شد.
زیر لب غر زدم...
+ خرس گنده!
^ اگه من خرس گندم توعم راسویی😐
میدونستی بوی گند میدی!؟ چن وقته نرفتی حموم؟
+ عااا جناب ببخشید، بدون هماهنگی اومدین وقت نشد خودم و کل خونه رو وایتکسی کنم براتون.
چشم غره ای رفتم و ادامه دادم...
+ مطمئن باش اگه اب برای حموم کردن داشتم الان تو اینجا نبودی!
^ خیلی خب بابا چرا بت بر میخوره؟ بعدشم، همین چن دیقه پیش معذرت خواهی کردیااا! یادت باشه ما برای بقا ب هم نیاز داریم؛
الانم یدونه ازون بطریارو بده من برم خودمو بشورم.
+ نه!
ب سمت کوله پشتی پا تند کردم و با هزار زحمت ب داخل اشپزخونه بردمش.
^ چته گشنه؟ میخوام سهم خودمو بردارم خو😐 (صدای بلند)
+ نخیرم، الان اب با ارزش تر از چیزیه ک بخوایم اینطوری هدرش بدیم.
^ واااا نمیخوام ک بریزمش تو جوب
بده من یدونشو.
ب سمت اشپز خونه قدم برداشت ک جلوش رو گرفتم.
+ گفتم نه دیگهه! برو بشین سر جات خبری از اب....
خواستم جملم رو کامل کنم ک....
۱۰ لایک حمایت؟🍃
چخبرر از مدرسه هااا؟👀😂
۷۰
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.